لینک باکس افزایش بازدید
خلق پس از این ناکامی در جلب اعتماد توده ها دست به اسلحه و رویارویی با نظام مردم شدند و سرانجام ماهیت آمریکایی آنها لو رفت همچنان که ماهیت وابسته حزب توده نیز لو رفت اما جهانبگلو ادعا می کند: مفهوم انقلاب فریبا بود و بسیاری از روشنفکران با افسونگری ایده آلیسم ناکجاآبادی و رمانتیسم سیاسی جذب شدند… اما آنها پس از مدتی حذف شدند. بسیاری از این روشنفکران چپگرا به ناچار و سرخورده از انقلاب، ترک وطن کردند.
وی می افزاید: در ایران امروز، هستند روشنفکرانی که بر ایدئولوژی خاصی مهر تأیید نمی زنند و به دفاع از آن برنمی خیزند و به ویژه از استقرار دموکراسی دینی حمایت نمی کنند. با این وصف، چنین به نظر می رسد که این گروه از روشنفکران، هم در داخل و هم در خارج از ایران، مفاهیم فلسفی و روشنفکری بنیادین وضع کنونی را نیز به چشم تردید می نگرند. در واقع، اندیشه های انتقادی و پرسشگر به روشنفکران آموخته است که، برخلاف همتایان پیشین خود، به آرمان ها و سیاست های بنیادگرایانه و نسخه پردازی های ناکجاآبادی به دیده شک و تردید بنگرند. این تشکیک فلسفی از هر نگرشی که قصد مهندسی اجتماعی و بازسازی ایدئولوژیکی جامعه ایران را داشته باشد می پرهیزد.
جهانبگلو با بیان اینکه «مدرنیته به عنوان دشمن هویت ایرانی به شمار نمی آید»، نوشت: نسل جدید روشنفکری پذیرفته است که هنگام جست وجوی حقیقت باید بی وقفه و بی پروا بر تفکر انتقادی و پرسشگر تکیه کند و همانند برخی از روشنفکران ایران در دهه های سده گذشته، ذهن پرسشگر خود را در قربانگاه هر ایدئولوژی فدا نکند. بدین سان، روشنفکر گفتمانی ایران امروز نه تنها با دیدی باز و ذهنی نقاد به جهان معاصر می نگرد، بلکه رهایی از قید و بندهای ایدئولوژیک گذشته به او اجازه می دهد که با اعتمادی بیشتر با روشنفکران جوامع گوناگون به گفت وشنودی شفاف و بی پرده بنشینند.
صرف نظر از بازی جهانبگلو با واژه کشدار و شاعرانه «مدرنیته» باید از وی پرسید که اولا آیا لیبرالیسم و سکولاریسم ستیزه جو ( تعبیر سروش) بالاخره جزو ایدئولوژی های متصلب به شمار می رود یا نه؟ چرا امثال وی وقتی به فرهنگ غرب می رسند از آن به عنوان «رمانتیسم سیاسی» و «ایده آلیسم ناکجاآبادی» یاد نمی کنند و صرفا در قبال فرهنگ اسلامی و ایرانی از این تعابیر بهره می گیرند؟ آیا این هم نوعی بیطرفی و نقادی است؟!
ثانیاً، آیا شبه روشنفکران حاضر در گروهک های چپگرا، میدان دار فضای سیاسی و حاضر در انتخابات گوناگون اوایل انقلاب نبودند و خود آنها با رادیکالیسم، ارتباط با بیگانگان و ترویج خشونت و دست یازیدن به سلاح، درصدد زدن ریشه های انقلاب و حذف باورهای ملت برنیامدند؟ آیا حالا که اغلب آنها سر از اردوگاه غرب درآورده و رسما به چپ های آمریکایی معروف شده اند می توان نتیجه گرفت که مشکلات روشنفکری بومی در ایران با غرب مهاجم و سیطره جو حل شده است؟!
ثالثا، امثال آقای جهانبگلو که به دلیل کاملا روشن به دیده تردید به فرهنگ اسلامی و قضاوت تاریخی ملت ایران نسبت به استعمارگران می نگرند، آیا به همان اندازه به رژیم های سلطه جوی غربی نیز به دیده تردید و بدگمانی می نگرند؟ ریشه این رویکرد یک بام و دو هوایی در چیست؟ یعنی فارغ از همه فلسفه بافی ها و بازی با کلمات، رژیم هایی نظیر آمریکا و انگلیس به واسطه کودتاهای سوم اسفند و ۲۸ مرداد یا تحمیل جنگ و محاصره اقتصادی به ملت ایران، دشمن محسوب می شوند یا خیر؟ اگر این تعدی ها از دل مدرنیته غربی درنیامده پس از کجا ریشه گرفته است؟ آقای جهانبگلو توضیح نمی دهد که بالاخره در برابر انبوه جنایت های ضدبشری جبهه لیبرال-سرمایه داری غرب موضع صریحی دارد یا نه؟ و آیا اینها را نیز هویت اصلی مدرنیته غرب می بیند یا خیر؟
البته انتشار مقاله سفارشی از سوی جهانبگلو در ارگان سازمان سیا دلایل کاملا روشنی دارد که بخشی از آن دلایل را می توان در مصاحبه ۵ شهریور ۱۳۸۵ نامبرده با خبرگزاری ایسنا پیش از فرار از کشور بازخوانی کرد. وی در آن مصاحبه تصریح می کند« بنده، به دلیل ارتباط با برخی نهادها و موسسات آمریکایی دستگیر شدم. من در سایت هایی مطالبی می نوشتم یا درباره ایران یا خاورمیانه که مربوط به ماموران امنیتی [غربی] بود.
ارتباط من با بیگانگان از سال ۷۸-۷۷ آغاز شد که به کانادا و سپس به دانشگاه هاروارد رفتم. بعد از این که سه سال در دانشگاه تورنتو تدریس کردم، سازمانی که مجله دموکراسی در آن منتشر می شد به نام NED، بورسی را به بنده پیشنهاد کرد که گرفتم و به واشنگتن رفتم. این موسسه پول خود را از کنگره آمریکا می گیرد. بنده در آنجا بورسیه بودم و روی مسئله روشنفکران کار می کردم و بعد هم از این طریق با نهادهای دیگر آشنا شدم و در مکان های مختلف کنفرانس دادم و باید گزارش نهایی تهیه می کردم که بیشتر، مباحث استراتژیک بود… فرصتی بود که با افرادی از وزارت خارجه آمریکا آشنا شوم و از طریق این موسسه به یک سری از کنفرانس ها دعوت می شدم که افراد دیگری هم بودند، یک سری از وزارت خارجه آمریکا به ویژه ماموران اطلاعاتی اسرائیل و آمریکا…
به گذشته که نگاه می کنم حالت قربانی را پیدا کردم… روشنفکر ما راحت می تواند در دام این ها بیفتد که حالا شما به کنفرانس بیایید یا این بورس را بگیرید… من فکر می کردم کار دانشگاهی انجام می دهم که بعد متوجه شدم این نهادها بیشتر سیاسی هستند و نهادهای دانشگاهی نیستند. به این نتیجه رسیدم بحث هایی که موسسات آمریکایی می کنند و پول هایی که خرج می شود و تماس هایی که با نخبگان ما می گیرند و اتفاقاتی که در خاورمیانه می افتد، در مجموعه ای قرار می گیرد که اسم آن را امپراطوری می گذارم… لااقل بخشی از دانشگاهیان یا بخشی از عناصر جامعه مدنی ما در این خطر هستند… خیلی از ماموران اطلاعاتی آمریکایی یا اسرائیلی، دانشگاهی هستند و در واقع پشت یک چیز خود را پنهان می کنند و شما را در یک مسیر قرار می دهند. من برخلاف میلم عملا رو در روی منافع ملی قرار گرفتم… نهادهای آمریکایی به خاطر این مسئله خیلی پول خرج می کنند و آن هم به بحث امپراطوری سازی و سیاست آمریکا در خاورمیانه برمی گردد، امپراطوری ای که می گوید هر کس با من نیست علیه من است…»
نظرات شما عزیزان: